فرشته کوچک من

چرا

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت. چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم. چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام. چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ. چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم. چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است……… ...
10 بهمن 1391

بی تو بودن

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته آسمان پر باران چشم هایم بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟ ...
10 بهمن 1391

گذشته

گذشته در چشمانم مانده است عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم که نفهمی هنوز هم دوستت دارم ...
10 بهمن 1391

فرشته کوچولوی من

سلام عزیزم خیلی خوشحالم خیلی قربونت بشم راستشو بگو برام دعا کردی که خدا انقدر بهم لطف کرد و منو شرمنده ی خودش کرد می دونم که میدونی چی می خوام بگم خدا جونم یه نی نیه دیگه تو دلم گذاشته یه امانت دیگه بهم سپرده امیدوارم لیاقتشو داشته باشمو این بار ازش خوب مواظبت کنم دختره نازم عاشقتم دوباره دارم مامان میشم دوباره شادی داره میاد دوست دارم دختره نازم
5 بهمن 1391

دوباره بیا

عزیزم به این دل تنگی عادت دارم هر روز به این که ساده دارم میرم از یاد به چشمایی که بستن یاد میدی تا اونی که دلش اغوش می خواد با بی محلیاتم لحظه به لحظه باتم همیشه چشم به راتم کی بر می گردی همیشه پا به پاتم شریکه گریه هاتم تمومه خاطراتم کی بر میگردی کسی اندازه ی من عاشقت نیستو نبوده واسه  جداشدن از منو خونه خیلی زوده بیا بمون کناره من  بزار تموم شه دردم چه شبهایی که واسه عشقمون گریه نکردم جای شونه تو سرم رو شونه ی دیواره دلم وقتی کناره من نباشی غصه داره با این که بعده رفتنت میدونی بی قرارم ولی دلت می خواد بازم بری تنهام بزاری       ...
14 دی 1391

باز هم ...

سلام کوچولوی مامانی دلم برات تنگ شده عزیزم هر شب کلی به یاده روزای با تو بودنم اشک میریزم اگه بدونی چقدر دلتنگتم گل نازه پرپرم مامانی خیلی غصه داره به نظرت میشه به من گفت مادر به نظره خودم که من مادر نیستم چون مواظبه گلی که خدا بهم داد نبودم دخترکم بازم دلتنگم کاش تو بودی تا این همه فکرم درگیره نبود تا بخوام دوباره باردار بشم خیلی برام سخته که هنوز هم بعده 6 ماه باید صبر کنم تا شاید این سرفه های لعنتی که باعث شد تا تورو از دست بدم ولم کنه تمومه خاطراتم کجایی اخه
11 دی 1391

بدون عنوان

از تو دلگیرم                                             دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام                                          آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست آخه فق...
28 آذر 1391

حضرت علی اصغر

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده گهواره نیست دست خودت را تکان نده با دست های بسته مزن چنگ بر رخت با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت بس کن رباب حرمله بیدار می شود سهمت دوباره خنده انظار می شود ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود از روی نیزه راس عزیزت رها شود یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده گرچه امید چشم ترت نا امید شد بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد پیراهنی که تازه خریدی نشان مده گهواره نیست دست خودت را تکان مده با خنده خواب رفته تماشا نمی کند مادر نگفته است و زبان وا نمی کند بس کن رباب زخم گلو را نشان مده قنداقه نیست  دست خودت را تکان مده دیگر زیاد...
1 آذر 1391

اشک

گریه شاید زبان ضعف باشد شاید کودکانه شاید بی غرور… اما هر وقت گونه هایم خیس می شود می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم اشکهایم باز جاریست باز کنترل این باران چشمانم از دستم خارج شده اشک ای اشک تو هم تنهایم بزار در این تنهایی تو هم تنهایم بزار اشک یعنی من اشک یعنی دلتنگی برای تو اهای دختره کوچولو همین طوری گذاشتی رفتی نگفتی من چی میشم اهای دختره ناز اهای عشق مادر هوایی شدم باز اهای نفسم دلم باز هواتو کرده قلبم از عشق تو پر شده اما دستم از دست تو خالیه وجودم از وجوده تو پر شده اما خانه ام از حضوره تو خالیه فاطمه جانم غــــم هــجــران تـــو را چــاره و درمــان چه کنم ...
25 آبان 1391