فرشته کوچک من

دوباره بیا

عزیزم به این دل تنگی عادت دارم هر روز به این که ساده دارم میرم از یاد به چشمایی که بستن یاد میدی تا اونی که دلش اغوش می خواد با بی محلیاتم لحظه به لحظه باتم همیشه چشم به راتم کی بر می گردی همیشه پا به پاتم شریکه گریه هاتم تمومه خاطراتم کی بر میگردی کسی اندازه ی من عاشقت نیستو نبوده واسه  جداشدن از منو خونه خیلی زوده بیا بمون کناره من  بزار تموم شه دردم چه شبهایی که واسه عشقمون گریه نکردم جای شونه تو سرم رو شونه ی دیواره دلم وقتی کناره من نباشی غصه داره با این که بعده رفتنت میدونی بی قرارم ولی دلت می خواد بازم بری تنهام بزاری       ...
14 دی 1391

باز هم ...

سلام کوچولوی مامانی دلم برات تنگ شده عزیزم هر شب کلی به یاده روزای با تو بودنم اشک میریزم اگه بدونی چقدر دلتنگتم گل نازه پرپرم مامانی خیلی غصه داره به نظرت میشه به من گفت مادر به نظره خودم که من مادر نیستم چون مواظبه گلی که خدا بهم داد نبودم دخترکم بازم دلتنگم کاش تو بودی تا این همه فکرم درگیره نبود تا بخوام دوباره باردار بشم خیلی برام سخته که هنوز هم بعده 6 ماه باید صبر کنم تا شاید این سرفه های لعنتی که باعث شد تا تورو از دست بدم ولم کنه تمومه خاطراتم کجایی اخه
11 دی 1391

بدون عنوان

از تو دلگیرم                                             دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام                                          آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام دلم بهم میگفت تورو میشه یه جور دیگه خواست آخه فق...
28 آذر 1391

حضرت علی اصغر

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده گهواره نیست دست خودت را تکان نده با دست های بسته مزن چنگ بر رخت با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت بس کن رباب حرمله بیدار می شود سهمت دوباره خنده انظار می شود ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود از روی نیزه راس عزیزت رها شود یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده گرچه امید چشم ترت نا امید شد بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد پیراهنی که تازه خریدی نشان مده گهواره نیست دست خودت را تکان مده با خنده خواب رفته تماشا نمی کند مادر نگفته است و زبان وا نمی کند بس کن رباب زخم گلو را نشان مده قنداقه نیست  دست خودت را تکان مده دیگر زیاد...
1 آذر 1391

اشک

گریه شاید زبان ضعف باشد شاید کودکانه شاید بی غرور… اما هر وقت گونه هایم خیس می شود می فهمم نه ضعیفم نه کودکم بلکه پر از احساسم اشکهایم باز جاریست باز کنترل این باران چشمانم از دستم خارج شده اشک ای اشک تو هم تنهایم بزار در این تنهایی تو هم تنهایم بزار اشک یعنی من اشک یعنی دلتنگی برای تو اهای دختره کوچولو همین طوری گذاشتی رفتی نگفتی من چی میشم اهای دختره ناز اهای عشق مادر هوایی شدم باز اهای نفسم دلم باز هواتو کرده قلبم از عشق تو پر شده اما دستم از دست تو خالیه وجودم از وجوده تو پر شده اما خانه ام از حضوره تو خالیه فاطمه جانم غــــم هــجــران تـــو را چــاره و درمــان چه کنم ...
25 آبان 1391

حرف هایی که رو دلم سنگینی میکنه

سلام دخترم می خوام باهات حرف بزنم کجایی عزیزم دوباره دلتنگتم دوباره اشکام جاری شده تو که می دونستی چقدر بهت وابسته بودم چطور تنهام گذاشتی نفسم می خوام باهات حرف بزنم بهت بگم که دیونه وار دلتنگتم عزیزه کوچولوی من چهره ی نازت همیشه جلوی چشمامه نفسم بودی گلکم میگن آدم با سختیا و صبر بر اونا روحش رشد میکنه فکر کنم دارم بزرگ میشم غم نبودن تو سخت ترین امتحانه دنیا بوده برام اما من صبر میکنم می خوام خدا بهم افتخار کنه به این که من بندشم نمی خوام سر افکندش کنم دخترم تو اونجا از خدا و ائمه بخواه به مامانی کمک کنن خیلی دوست دارم که منم مثل تو بهشتی باشم دخترم فقط این ارومم میکنه که میدونم تو الان جایی هستی که شاید من هر...
25 آبان 1391